«بلوچستان و پژوهش‌های انسان‌شناسی» عنوان نشست نقد و بررسی مجموعه 22جلدی «پژوهش‌های ایران فرهنگی ویژه بلوچستان» بود که دوشنبه، هفتم آبان‌ماه، با حضور محسن شهرنازدار، انسان‌شناس و پژوهشگر مطالعات قومی و سرپرست علمی این مجموعه، ناصر فکوهی، انسان‌شناس و رئیس مؤسسه انسان‌شناسی فرهنگ، سیدمنصور سیدسجادی، باستان‌شناس و عضو مؤسسه ایتالیایی مطالعات مدیترانه و مشرق (ایزمئو) و جبار رحمانی، انسان‌شناس و رئیس انجمن انسان‌شناسی ایران، در پژوهشکده مطالعات پیشرفته خاورمیانه برگزار شد. پژوهش‌های ایران فرهنگی یک پروژه مطالعاتی در حوزه ایران‌شناسی است که بخش اول آن به منطقه بلوچستان و قوم بلوچ اختصاص دارد و در قالب 22 جلد کتاب در مؤسسه آبی پارسی انتشار یافته است. این مجموعه زیر نظر محسن شهرنازدار در چندین بخش شامل مطالعات انسان‌شناختی و فرهنگی، مطالعات تاریخی، اسناد، نسخ خطی و سفرنامه‌های ایرانی و غیر ایرانی تدوین شده و به جنبه‌های مختلف تاریخ و فرهنگ قوم بلوچ پرداخته است. پژوهش‌های ایران فرهنگی ویژه بلوچستان را می‌توان وسیع‌ترین پروژه مطالعاتی درباره یک حوزه قومی در ایران دانست  که تاکنون منتشر شده است.

نگاه به بلوچستان؛ نگاهی به خود و نه دیگری‌

نخستین سخنران این مراسم محسن شهرنازدار بود. او در آغاز با طرح این پرسش که وقتی ما درباره ایران حرف می‌زنیم، دقیقا درباره چه مفهومی صحبت می‌کنیم؟ بر مفهوم فرهنگی ایران تأکید کرد و گفت: ‌مستحضرید که ایران یک قلمرو وسیع فرهنگی با تنوع فرهنگی ویژه است. دست‌کم در مناطق پیرامون ما کمتر سرزمینی از چنین تنوع فرهنگی برخوردار است. نزدیک به 20 حوزه فرهنگی در ایران با ویژگی‌های متمایز زبان، آداب و رسوم، سنن و پیشینه تاریخی از یکدیگر متمایز شده‌اند. اگرچه ممکن است این تکثر فرهنگی در ایران، سرزمین همه ما، بهانه یا فرصتی برای بروز مخاطراتی درباره تعارض میان فرهنگ‌ها باشد، اما در یک رواداری تاریخی طولانی این پهنه‌ها در کنار هم مستقر شده‌اند و در یک بده‌بستان تاریخی دیرپا، بقای فرهنگی خود را حفظ کرده‌اند. بعد از تشکیل دولت ملی در ایران، متأسفانه پذیرش تنوع فرهنگی در ایران، نزد برخی از رجال سیاسی در ادوار مختلف در تضاد با ناسیونالیسم ایرانی و به‌عنوان یک ایده شکننده مطرح بوده و به‌نوعی مسئله تنوع فرهنگی در ایران را در تعارض با مفهوم ناسیونالیسم برساخته دولت ملی قلمداد کرده‌اند و به‌ همین ‌دلیل در دوره‌های مختلف به آن بی‌توجهی شده است. اگرچه از زمانی که سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی در ایران شکلی پایدار پیدا کرد، این بحث مطرح شد که ما هرگز نمی‌توانیم بدون توجه به تکثر فرهنگی به مفهوم توسعه پایدار دست یابیم. توسعه پایدار مستلزم مطالعات فرهنگ‌شناختی است. به ‌همین ‌دلیل تقریبا از دهه 30، سازمان برنامه‌ریزی یکی از مراکزی بود که به مسئله توسعه از منظر شناخت فرهنگ‌ توجه داشت و بنابراین بدل به مأوا و مأمن مردم‌شناسان شد که دست‌کم تا دهه 50 تداوم یافت.

اگرچه در دهه‌های 40 و 50 با شکل‌گیری نهادی به نام مطالعات خلیج فارس و دریای عمان با مدیریت آقای دکتر زند‌ مقدم، زمینه‌ای برای گروهی از فعالیت‌های تک‌نگاری در منطقه ایجاد می‌شود، اما انسجام خود را حفظ نمی‌کند و به نتایج آن هم کمتر توجه شده است». شهرنازدار در ادامه به زمینه‌های شکل‌گیری مطالعات خود در بلوچستان اشاره کرد و گفت: «زمانی که در دهه 70 برای اولین کار تک‌نگاری به منطقه شرقی بلوچستان رفتم، در روستایی به نام دهک در اطراف سراوان با یک حلقه موسیقی و ذکر مواجه شدم. در آنجا محفل ذکر طریقت چشتی و نقشبندی به زبان فارسی برقرار بود. آنجا بود که یک سؤال فرهنگ‌شناختی برای من پیش آمد که آن را در تمام مطالعاتی که پیش ‌از ‌‌آن درباره بلوچستان انجام شده بود، بی‌پاسخ دیدم. می‌دانید که زبان بلوچستان زبان منسجمی است و از زبان‌های ایرانی شاخه شمال‌ غربی است و با برخی از زبان‌های شمال غربی ایرانی‌ مانند زبان تاتی و کردی هم‌ریشه است. این یک نظریه مبتنی بر داده‌های زبان‌شناختی است که مأوا و خاستگاه اولیه قوم بلوچ از طریق همین ریشه‌های مشترک در حاشیه دریای مازندران قلمداد شده است. زبان بلوچی شاکله اصلی فرهنگ بلوچ است و به گمان من هسته مرکزی شکل‌گیری فرهنگ بلوچ حول زبان بلوچی شکل گرفته و اتفاقا بسیار منسجم است. حال فرض کنید که در منطقه‌ای با چنین ویژگی‌هایی، محفل ذکری برقرار است که در آن غزل فارسی خوانده می‌شود؛ اشعار عبدالرحمان جامی، لعل شهباز قلندر یا همان شیخ عثمان مروندی از پیران طریقت چشتی، مولوی، حافظ و در کنار یک موسیقی بسیار غنی. سؤال فرهنگ‌شناختی من این بود که زبان فارسی در اینجا چه می‌کند؟ در آن روزگار بر مطالعات موسیقی تمرکز داشتم و اساسا پروژه مطالعات فرهنگ‌شناختی من درباره بلوچستان با کنجکاوی‌ها و تحقیقات اولیه موسیقی در منطقه آغاز شد. اما وقتی پاسخ این پرسش را در مطالعات انجام‌شده نیافتم، تازه متوجه شدم که ما هیچ چیز درباره بلوچستان، یکی از بزرگ‌ترین پهنه‌های جغرافیایی و یکی از مهم‌ترین مناطق فرهنگی و تاریخی ایران، نمی‌دانیم.

دوست بلوچی در چابهار دارم که از چهره‌های شاخص محلی و جامعه سرداران است و جایش اینجا خالی است. او تعبیر جالبی از بلوچستان دارد و می‌گوید که همه اینجا را در حکم آخر ایران می‌شناسند، درصورتی‌که اینجا اول ایران است و من برایش تعبیر دروازه را به کار می‌برم. بلوچستان دروازه ایران بوده و می‌توانیم بگوییم هنوز هم هست. آقای دکتر سجادی یافته‌های باستان‌شناختی را تصحیح خواهند کرد که چطور ارتباط بین حوزه فرهنگی و تمدن هلیل‌رود با دریای مکران زمینه تجارت دریایی باستانی را در ایران فراهم کرده بود و نشان می‌دهد اینجا از عهد کهن و اولین استقرارگاه‌ها یک منطقه استراتژیک و مهم سیاسی و اقتصادی بوده است. در دوران متأخر که ولایت کرمان و بلوچستان یکی از چند ولایت مهم ایران و والی‌نشین آن کرمان بود (کرمان و بلوچستان یک ایالت بوده، این تقسیم‌بندی امروزی از دوره رضاشاه باب می‌شود)، گزارش‌های سالانه‌ای از طریق والیان نوشته می‌شد که برخی از آنها در قالب سفرنامه در همین مجموعه آمده است. در سفرنامه‌ها و گزارش‌های موجود از دوره قاجار مؤکدا نوشته‌اند که سرمایه‌گذاری در بندر چابهار چطور می‌تواند بنادر لندن و نیویورک را از نظر اقتصادی پشت سر بگذارد و از آنها پیشی بگیرد! بیش از صد سال پیش در این زمینه صحبت شده و می‌توانم با اطمینان بگویم که در ادوار دست‌کم معاصر ما موضوع توسعه ایران همیشه در گرو توجه به مسئله بلوچستان بوده است. جدا از موضوع توسعه، ما درباره یکی از اقوام مهم تاریخ ایران صحبت می‌کنیم که در مطالعات تاریخی به‌عنوان یکی از قدیمی‌ترین ساکنان فلات ایران شناخته می‌شود.

دراویدی‌های بلوچستان یکی از قدیمی‌ترین ساکنان فلات ایران بودند. در نظر داشته باشید که قلمرو وسیع بلوچستان تا دره سند امتداد داشته است. دره سند مرز طبیعی ما با شبه‌قاره است. عجیب است که درباره تجزیه سرزمین‌های شمالی در کتب درسی‌مان بسیار نوشته‌اند، مثل قرارداد ترکمانچای، گلستان و... اما کسی توضیح نمی‌دهد که حجم وسیعی از سرزمین‌ها و مهم‌ترین سرزمین‌های جنوب غربی که از مناطق مهم و استراتژیک ایران بوده، چطور از دست رفته است. مع‌الوصف وقتی من با این پرسش‌های فرهنگ‌شناختی به منابع موجود در بلوچستان مراجعه کردم، متوجه شدم ما هیچ چیزی در دست نداریم و هیچ کاری انجام نشده است. ناباورانه هیچ‌کس کاری نکرده است.

اگر هم کسی کاری کرده، از روی کار دیگران نوشته و عجیب‌تر اینکه برخی از روی دست خود نوشته‌اند! ناامید بودم تا اینکه فکر کردم شاید دیگران مطالعه‌ای کرده باشند و این دیگران طبعا با زمینه‌های استعمار به بلوچستان توجه کرده‌اند. البته روشن است. خاستگاه علمی که ما با آن سروکار داریم، علم انسان‌شناسی -گرایشی که من از آن منظر به بلوچستان نگاه کرده‌ام- با موضوع و مسئله توجه به دیگری، نگاه به دیگری، عملا ابزاری برای استیلا و سلطه بوده است. اینجا مفهوم «دیگری» در برابر «خود» وجود داشته است. باید دیگری را شناخت تا بر منابعش مسلط شد. همه ایده استعمار از توجه به مطالعات فرهنگ‌شناختی در طول قرن هجدهم و نوزدهم از این ایده سرچشمه گرفته است. باید دیگری را بشناسیم و بدانیم که چگونه فکر می‌کند، چگونه رفتار می‌کند و خاستگاه فرهنگی‌اش به چه صورت است تا بتوانیم بر اساس این دانش بر آن مسلط شویم.

به‌ قاعده، بریتانیا پیشتاز دیگران است و در آن «بازی بزرگ» منطقه‌ای (Great Game) میان روس و انگلیس که در سراسر قرن 19 بر سرزمین‌های واقع در آسیای مرکزی، ایران، هند، تبت و ازجمله منطقه بلوچستان سایه افکنده بود، مزیت رقابتی بریتانیا توجه به مسئله فرهنگ شد. بی‌دلیل نیست که اولین دستور زبان بلوچی در اواخر قرن 19 در لندن منتشر شده است. از اواسط قرن بیستم آمریکایی‌ها هم به عرصه مطالعات فرهنگ‌شناختی منطقه بلوچستان راه پیدا می‌کنند و روش و رویکرد مطالعه در آن منطقه متفاوت می‌شود. مهم‌ترین مطالعات فرهنگ‌شناختی از این دوره انجام شده است. من منابعی را که پیش ‌از آن وجود داشت، تا حد ممکن در قالب یک دیتابیس دیجیتال جمع‌آوری کردم و طرحی را نوشتم با عنوان دانش‌نامه فرهنگ و جغرافیای بلوچستان. این امر مربوط به اوایل دهه 80 است. به دلایل متعددی این اتفاق نیفتاد و 15 سال بعد که فرصت برای انتشار این مجموعه فراهم شد، من دیگر قائل به آن شیوه تدوین دانش در قالب دایره‌المعارف نبودم. داده‌ها دموکراتیزه‌شده، شیوه دسترسی به منابع تغییر کرده و اساسا به گمانم باید روش دیگری اتخاذ می‌شد. به این قاعده، ترجیح دادم از درون آن منابع دیجیتالی که داشتم‌ و سایر منابع موجود، مجموعه‌ای از کتب به‌عنوان منابع پایه برای هر نوعی از مطالعه درباره بلوچستان استخراج شود؛ با موضوعات متنوع اما متصل به هم اعم از نسخ خطی، مطالعات انسان‌شناختی و فرهنگ‌شناختی، مطالعات زبان‌شناختی، مطالعات تاریخی و مجموعه‌ای از سفرنامه‌های تاریخی و معاصر ایرانی و غیر‌ایرانی. به این ترتیب بخشی از این مجموعه انتخاب شد و به همت دوستان در مؤسسه آبی پارسی، خانم‌های حجاری‌زاده و آقای جمالی و در نهایت با تیمی که فکر می‌کنم قریب به 50 نفر باشند، از ویراستار تا مترجم و متخصص در گرایش‌های متعدد، این کار بالاخره پس از سال‌ها به سرانجام رسید. 

رویکرد من در این پروژه‌ بر مبنای مطالعات قومی است و نه لزوما بر اساس رویکردهای اتنولوژیک. این بحثی جداگانه می‌طلبد که چطور این رویکرد سهم هر قوم ایرانی را در پیکره‌بندی فرهنگ ایران محترم و مهم می‌شمارد و با شیوه‌های متداول بررسی «دیگری» در مطالعات کلاسیک متفاوت است. به همین جهت نام این پروژه «پژوهش‌های ایران فرهنگی ویژه بلوچستان» انتخاب شد. این بحث مرز باریکی دارد که از سویی می‌تواند متهم شود به اینکه اتنوسنتریسم بلوچی را تقویت می‌کند. این نوع از ایده‌ها و گرایش‌ها‌ هنوز برای من خیلی حیرت‌آور است که حتی در جامعه دانشگاهی ما نیز وجود دارد و در روزهای اخیر هم شاهدش بوده‌ام. برخی منتقد و معتقد بوده‌اند که فقط بلوچ‌ها باید درباره بلوچ‌ها حرف بزنند! بسیار عجیب است که‌ فکر کنیم بلوچستان جای دیگری جدا از ایران است و از دور به آن نگاه کنیم و ما در جایگاه «خود» می‌خواهیم.

نگاهی به «دیگری» بیندازیم یا فقط «خودمان» به‌عنوان بلوچ حق داریم درباره این «خود» صحبت کنیم! هر دو سوی این ایده، فاسد و آسیب‌زاست و امیدوارم سایه این تفکر شوم از سر ایران و ایرانی دور بماند. در پیکره‌بندی تاریخی فرهنگ ایران، پذیرش تکثر فرهنگی یک امر قطعی و اجتناب‌ناپذیر بوده است و نه با قاعده دولت‌های ملی متأخر بلکه با آن چیزی که ما تحت عنوان فرهنگ ایرانی از دیرباز می‌شناسیم‌ و بر اساس آن رواداری خودانگیخته تاریخی، نام ایران همواره باقی خواهد ماند. سپاسگزارم از توجهتان‌.

پژوهشی بر مبنای «حوزه فرهنگی تام»

در ادامه، دکتر جبار رحمانی، انسان‌شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی و رئیس انجمن انسان‌شناسی ایران، به ایراد سخن پرداخت. او ضمن تشکر از دست‌اندر‌کاران این مجموعه و به‌خصوص دبیر آن گفت: ‌به خاطر کاری که آقای شهرنازدار انجام داده‌اند باید به او، دوستان و همکارانش تبریک گفت؛ چون به نظر می‌رسد ‌اسلوب بسیار خوبی به کار رفته و ساختار بسیار خوبی بنا شده است. فهمی که پشت آن است، فهم ایران فرهنگی، بسیار غنی است. اگر ما از چیزی به نام ایران حرف می‌زنیم، در‌واقع مجموعه‌ای است از حوزه‌های فرهنگی که در تعامل با هم یک کلیت را ساخته‌اند. قابل تقلیل به هیچ‌یک از اجزای آن نیست و بدون اجزایش نمی‌تواند چندان دوام بیاورد. لذا اگر از این جهت به آن نگاه کنیم، به نظر می‌رسد بهتر می‌توان فهمید که این نوع مطالعات چیست. در‌عین‌حال که یک حوزه فرهنگی بسیار غنی، یعنی حوزه فرهنگی بلوچ‌ها را نشان می‌دهد، گفتارهای زیادی را نیز در باب اهمیت آن پهنه فرهنگی بزرگ‌تر، یعنی ایران فرهنگی، نشان می‌دهد. ما این نقص را در بسیاری از حوزه‌های فرهنگی داریم، یعنی بازنمایی‌های رسانه‌ای و آکادمیک آنها در ایران امروز وضعیت خوبی ندارد و تصویری که از بلوچستان، کرمان و بسیاری از مناطق دیگر ارائه می‌شود، خیلی مخدوش و سیاه است؛ در‌حالی‌که آن سنت غنی و آن پتانسیل‌هایی که در این مناطق وجود دارد، دیده نمی‌شود.

بنابراین به نظر می‌رسد به این مطالعات بلوچستان که در 22 جلد (نمی‌دانم تصادفی 22 جلد شده یا خیر) منتشر شده، از چند منظر می‌توان نگاه کرد. از منظر اول، معرفی یک حوزه فرهنگی بسیار غنی است به نام بلوچستان که حوزه‌ای بسیار پیچیده است. همان‌طور که آقای شهرنازدار گفتند، دریچه و دروازه یک تمدن بسیار بزرگ است و از همین جهت حائز اهمیت است. این دروازه نشان می‌دهد که ما با یک جای غنی مواجهیم که هم ورودی و هم خروجی آن یک بندر فرهنگی بزرگ برای ایران بوده است. از منظر دوم، همان‌طور که اشاره شد، بلوچستان یک شریان، مسیر و شاهراه فرهنگی ایران است. بسیاری از جریانات فرهنگی از اینجا وارد ایران شدند؛ به‌ویژه مسیر ما از شبه‌قاره. یعنی زمانی که فرهنگ شبه‌قاره به ایران وارد می‌شود، بیشترین اشاعه را از این طریق دارد. با اینکه ما از شمال و شمال شرق هم با شبه‌قاره مرتبط هستیم، اما گویی بیشتر از سمت بلوچستان با این فرهنگ اخت هستیم. در نتیجه شما می‌توانید امتداد فرهنگ شبه‌قاره را در ایران از این مسیر بهتر دنبال کنید. این شریان معکوس هم هست؛ یعنی بخشی از ایرانی‌ها که خواستند بروند، چه در جنوب خلیج فارس، چه شرق آفریقا و چه شبه‌قاره، از این مسیر رفتند. بنابراین این منطقه نه‌تنها ورودی بلکه خروجی هم بوده است. این مراوده‌های دائمی یک اسلوب فرهنگی غنی را در آنجا ایجاد کرده و از این دو منظر می‌توان بهتر اهمیت این منطقه را فهمید. اگر ما بخواهیم این مجموعه را بفهمیم، باید از این دو منظر به آن بنگریم: آنچه در باب بلوچ به ما می‌گوید‌ و آنچه‌ از منظر بلوچ در باب حوزه فرهنگی و تمدنی ایران و مناسباتی می‌گوید که در این بخش از قاره آسیا وجود داشته است. 

در شرق آفریقا هم که بروید، یکی از اقوام مهم در آنجا بلوچ‌ها هستند و در جنوب خلیج فارس نیز ساکن‌اند. متأسفانه ما در حوزه مطالعات منطقه‌ای در جنوب تقریبا ضعیف هستیم. اتفاقا پیش از این نشست با آقای شهرنازدار صحبت می‌کردم و پرسیدم که چرا این الگو را در جای دیگری پیاده نمی‌کنی؟ ایشان گفتند که اتفاقا در مورد کرمان، سیستان یا هرمزگان یعنی مناطق هم‌جوار بلوچستان نیز ایده‌اش را دارند، اما هنوز امکان آن فراهم نشده است. بااین‌حال، به نظر می‌رسد ‌می‌توان از این منظر به آن نگاه کرد و این چارچوب می‌تواند به ما کمک کند. در میان مطالعات منطقه‌ای نیز این کار، کار بدیعی است. عمده مطالعات منطقه‌ای ما تک‌رشته‌ای یا تک‌منبعی است، اما این مجموعه از‌جمله کارهای غنی‌ای است که توانسته تمامی این منابع را در حوزه‌ای بسیار متمرکز کنار هم بگذارد. یعنی شما می‌توانید به یک متخصص که در آغاز یا میانه راه است، بگویید این منابع اولیه را بخوان تا به یک فهم جامع دست‌ بیابی که بلوچستان در تاریخ، زبان‌شناسی، مطالعات قومی و ایلی، مطالعات شهری و‌... چگونه دیده شده است. لذا این تمرکز و انباشتی که در این مجموعه هست، یک بینش جامع به ما می‌دهد و این به نظرم بسیار مهم است؛ چون وقتی پژوهشگری وارد حوزه بلوچستان می‌شود، اگر به مقالات تخصصی مراجعه کند، یک بینش تک‌رشته‌ای به او می‌دهد، اما این مجموعه متمرکز و میان‌رشته‌ای است و فهمی تقریبا جامع به دست می‌دهد. این چیزی است که ما در فضای کنونی ایران کمتر به آن دست یافته‌ایم. اصطلاحی در علوم اجتماعی به کار می‌رود به نام پدیده اجتماعی تام. حال اگر بخواهیم به این مجموعه تعمیمش دهیم، می‌توانیم بگوییم حوزه فرهنگی تام، یعنی همه ابعاد را با هم ببینیم. 

زندگی بلوچ شامل محیط بیابانی‌اش، بلوچ‌های مهاجر در مناطق دیگری از ایران، آسیا و قاره‌های دیگر و بسیاری از موارد دیگر است. بنابراین این مجموعه از نظر آکادمیک این قابلیت را دارد که وقتی به یک دانشجو می‌گویی جامع و میان‌رشته‌ای ببین، به آن رجوع کند و به یک فهم منسجم از آن حوزه فرهنگی دست یابد. همچنین این مجموعه 22‌جلدی می‌تواند الگویی برای سایر مناطق ایران باشد، اما آن‌گونه که باید بازنمایی و از آن استفاده نشده است. این مجموعه باید بیش از اینها در منابع دیده می‌شد. فارغ از بلوچستان، در مطالعات ایل و طوایف و عشایر یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان دنیا آقای سالزمن است که تعدادی از کارهایشان در این مجموعه ترجمه شده است. 

ما هنوز هم در مطالعات ایلات و عشایر زیاد به سالزمن رجوع نمی‌کنیم، اما انصافا یکی از بهترین نظریه‌پردازان جامعه ایلی در دنیا‌ست که پایه کارهایش در بلوچستان خودمان است و کار میدانی‌اش را فکر می‌کنم در دهه 50 انجام داده است. الان حضور ذهن ندارم، به همین دلیل می‌گویم تا جایی که من اطلاع دارم، این منابع هنوز وارد مخیله آکادمیک ایران نشده است. امیدوارم اطلاعات من ناقص باشد، اما آنچه من می‌دانم این است که این مجموعه چندان دیده نشده است. امیدوارم آنهایی که پژوهشگر هستند و در این حوزه تمرکز دارند و آنهایی که به این حوزه علاقه دارند یا اهل بلوچستان هستند، به ارتقا و ادامه این مسیر کمک کنند؛ چون می‌تواند این فهم غنی را تقویت و فهم کلیشه‌ای موجود از این مناطق را تضعیف کند. این مجموعه، مجموعه‌ای نیست که تمام شده باشد و می‌تواند آغاز پروژه تمرکز و مطالعات چندوجهی و میان‌رشته‌ای درباره بلوچستان باشد. این کتب نمونه‌ای بسیار خوب برای مطالعات آکادمیک است که باید دیده شود.

من خود در دروسی که در حوزه زبان‌ها و اقوام ایرانی داده‌ام، از این منابع استفاده می‌کردم و برای خودم هم جالب بود که ما در ایران شناختی غنی و تصویری میان‌فرهنگی به دانشجوی علوم اجتماعی نداده‌ایم. تصویری که به او داده‌ایم بسیار سطحی و ضعیف است. در ضمن ما نیاز داریم‌ این فهم پلورالیستی، یعنی فهم متکثر از فرهنگ ایرانی یا حوزه تمدنی ایران را که این مجموعه بر آن بنا شده است، داشته باشیم که این نیازمند بازشناسی سهم این اجزا یا بخش‌های مختلف این پهنه است. تکرار می‌کنم که این کتاب می‌تواند دریچه‌ای برای این هدف باشد. باز هم به آقای شهرنازدار و دوستانش تبریک می‌گویم و امیدوارم مردم عزیز بلوچ که اینجا هم حضور دارند، کمک کنند تا این کتاب‌ها بیشتر دیده شود. شاید اسپانسرهای بلوچ کمک کنند که این کار توسعه یابد. آقای شهرنازدار نشان داد که این کار انجام‌شدنی و این مسیر طی‌شدنی است. امیدواریم به کمک سایر محققان و نهادهای حامی، این گنجینه علمی مربوط به بلوچستان گسترش یابد و بتوان این الگو را در سایر پهنه‌های ایران نیز به کار گرفت. باز هم از همه عزیزان تشکر می‌کنم‌.

 بلوچستان نقطه گذرگاه انسان آغازین

پس از دکتر جبار رحمانی، دکتر سیدمنصور سیدسجادی، باستان‌شناسی که با پژوهش‌های باستان‌شناسی شهر سوخته و دهانه غلامان شناخته می‌شود به ایراد سخن پرداخت و درباره توجه به ریشه‌های تمدنی و فرهنگی بلوچستان گفت: ‌ما در باستان‌شناسی بلوچستان و در شناساندن تمدنی که در آنجا وجود داشته و ریشه‌هایش که حتی تا امروز ادامه دارد و ما آن را به رأی‌العین می‌بینیم، ضعیف عمل کرده‌ایم. البته استادان مردم‌شناس و انسان‌شناس بهتر از من این را می‌دانند. این غنای فرهنگی در بررسی‌های باستان‌شناسی که همکاران ما در قدیم یا حال حاضر انجام داده‌اند، نشان‌دهنده یک منطقه غنی با قدمتی طولانی است. ما نمی‌خواهیم بگوییم که این منطقه قدیمی‌ترین است؛ اصولا از چنین صفاتی مانند زیباترین، بهترین، قدیمی‌ترین و‌... استفاده نمی‌کنیم. اما می‌توانیم بگوییم که تا مدتی این منطقه از قدیمی‌ترین مناطقی بوده که در ایران امروزی کشف شده است. 

آقای شهرنازدار در مورد دروازه ایران صحبت کردند. من خدمتتان عرض می‌کنم که بر ‌اساس بررسی‌ها و کارهای باستان‌شناسی‌ که انجام شده، ما این را می‌دانیم که بلوچستان و به‌ویژه جنوب بلوچستان نقطه گذرگاه انسان از آفریقا به شرق دور بوده است. یعنی در حقیقت این منطقه نقطه‌ای نیست که فعلا و به‌ صورت خودرو سر برآورده باشد. تا دهه 40 خورشیدی بیشتر باستان‌شناسان اروپایی و آمریکایی فلات ایران را به‌ صورت یک گذرگاه تلقی می‌کردند که میان دو رودخانه عظیم و دو تمدن بزرگ در شرق و غرب آن قرار گرفته است. درواقع در غرب آن رودخانه‌های دجله و فرات و تمدن‌های بین‌النهرینی هستند و در شرق آن تمدن‌های دشت سند و جاهایی که حتما با نامشان آشنا هستید: عرب‌ها و موهن‌جو‌دارو.

بنابراین ایران تنها یک گذرگاه بوده است. در این میان، قسمت‌های شرقی ایران و جنوب شرقی ایران نادیده گرفته می‌شد. کلا تصور بر این بود در این مناطق هیچ خبری نیست. در صورتی که برای مثال ما در بلوچستان در سواحل دریای مکران آثاری از انسان 70-80 هزار‌ساله می‌بینیم. البته از نظر فیزیکی، اسکلت خودشان را نیافتیم، اما ابزار کار این انسان برای مثال در تیس پیدا شده است. البته قسمتی از اینها زیر آب رفته است. پناهگاه‌های کوچکی در سواحل بوده است که فعلا زیر آب رفته است. اما از طرفی این بررسی‌های باستان‌شناسی نشان داد که شرق و جنوب شرق ایران نه‌تنها از بین‌النهرین و بخش‌های غربی ایران، خوزستان، فارس، کردستان و... از نظر سوابق تمدنی کمتر نیست، بلکه در بسیاری از موارد با آنها پهلو می‌زند و در برخی موارد نیز از آنها جلوتر است. 

 

 

 در حقیقت بلوچستان یک نقطه مرکزی است که تمدن‌هایی بین دشت سند، افغانستان مرکزی، شمال سیستان یا بگوییم خراسان جنوبی و دشت‌های موندیگاک در جنوب قندهار را به هم دیگر متصل می‌کند. این اتصال از نظر ابزار و اشیا و داده‌های باستان‌شناسی که به ‌دست‌ آمده، نشان می‌دهد در مجموع اینها با وجود اختلافاتی، یک فرهنگ و یک تمدن بودند که توسعه پیدا کردند. از طرفی دیگر، سواحل دریای مکران در جنوب جایی بوده که وقتی در حدود دو‌هزارو 500 قبل از میلاد یا به عبارتی چهار‌هزار‌و 500 سال پیش، راه‌هایی دریایی توسط انسان افتتاح می‌شود، ارتباطات تجاری بین شبه‌قاره هند، جنوب عراق امروزی، بین‌النهرین و سرزمین‌های سواحل جنوبی خلیج شکل‌ می‌گیرد و مدارک و اسناد زیادی در‌این‌باره داریم.

از طرفی دیگر، در خود بلوچستان مثلا در نزدیکی‌های بمپور نقاطی را داریم که انسان اولین بار روستانشین شده است. یعنی برای مثال تپه‌ای در نزدیکی شهر بمپور هست به نام چاه حسینی. متأسفانه ما، یعنی صنف باستان‌شناسان، کار چندانی در این منطقه انجام نداده‌ایم، اما کار در آنجا واقعا لازم است؛ چون زمانی که دو قدم آن‌طرف‌تر، در بخش پاکستانی بلوچستان می‌رویم، همین آثار را مثلا در جایی به نام مهرکده می‌بینیم که در آن آثار انسان و ساخت‌و‌ساز وجود دارد. یعنی انسانی که کم‌کم از غارها بیرون می‌آید و در روستاها خانه‌سازی می‌کند که اینها بعدها توسعه پیدا کرده و تبدیل به شهر می‌شوند.

در آنجا شما آثار مربوط به هفت‌ هزار سال قبل از میلاد می‌بینید و خب همان‌طور که می‌دانید، در ایران قدیمی‌ترین روستاها مربوط به 10 تا 11 هزار سال پیش بوده است. بنابراین متوجه می‌شویم که این قسمت از جنوب شرق ایران که باستان‌شناسان غربی از نظر علمی چندان با دید خریدارانه به آن نگاه نمی‌کردند، منطقه‌ای بسیار غنی بوده است. از سویی دیگر، همان‌طور‌ که عرض کردم، در دوره آغاز شهرنشینی که انسان کم‌کم از روستانشینی به شهرنشینی رسید، تعداد سایت‌ها و محوطه‌های باستانی که امروزه می‌شناسیم بسیار زیاد است، اما در تعداد کمی از آنها کار علمی باستان‌شناسی انجام شده که بتوانیم مدارک قطعی و یقینی را از آن طریق نشان دهیم. 

با‌این‌حال، بر ‌اساس اطلاعات و داده‌های باستان‌شناسی و به‌ویژه آزمایشات مواد ارگانیکی، به این نکته می‌رسیم که در این سایت‌های مختلف‌ با اینکه حفاری نشده‌اند، کار علمی باستان‌شناسی در آنها انجام نشده و فقط منحصر به این سلسله بررسی‌های سطحی بوده‌اند (بررسی سطحی در کار ما به معنای پیمایش روی یک سایت، دیدن، نمونه‌برداشتن و آزمایش است‌). انسان از روستانشینی به سوی شهرنشینی رفته است. یک نمونه آن قلعه بمپور است. البته قلعه بمپور، یعنی قلعه‌ای که در بالاست، متعلق به دوران اخیر است‌ اما در لایه‌های زیرین آن ما تمام آثار مربوط به حدودا دو‌هزارو 800 تا دو‌هزارو صد سال قبل از میلاد یا به‌ عبارتی چهارهزارو 800 سال پیش را پیدا می‌کنیم. همین‌جاست که می‌بینیم قلعه بمپور با موندیگاک در کنار رودخانه ارغنداب در جنوب قندهار از یک طرف، با شهر سوخته در کنار دلتای رودخانه هیرمند در سیستان از طرف دیگر، با شهداد در حاشیه کویر‌ و پایین‌تر با تپه‌های کنار صندل جیرفت‌ و به‌ همین ترتیب مناطق دیگر، همگی با هم در ارتباط بوده‌اند. یعنی در همان هزاره‌ای که خدمتتان عرض کردم، هزاره سوم پیش از میلاد، یک شبکه ارتباطی تبادل کالا بین اینها وجود داشته است.

در این تبادل کالا، فقط کالا مبادله نمی‌شد. وقتی ما کالا تبادل می‌کنیم، فکر و ایده‌های اجتماعی (نمی‌توان گفت سیاسی‌ چراکه ایده‌های سیاسی در آن زمان بدان معنا وجود نداشته است)، آیینی، مذهبی و‌... را هم مبادله می‌کنیم. به این ترتیب در بررسی‌های باستان‌شناسی می‌بینید که حتی از لحاظ آیینی هم می‌توانید میان اینها ارتباط برقرار کنید. آخرین نکته را خدمتتان عرض می‌کنم. درست است که قاعدتا در اینجا باید راجع ‌به بلوچستان صحبت کنیم، اما در این برهه زمانی که عرض کردم، ما این مرزبندی‌های کشوری و سیاسی را نداشتیم. اینها مرزهایی است که بعدها به دلایل گوناگون طبیعی، سیاسی، اجتماعی و‌... ایجاد شده است. اینها همگی یک فرهنگ و یک تمدن هستند و با یکدیگر ارتباطات بسیار قوی و غنی داشته‌اند.

ما در همه نقاط جنوب شرقی ایران، به غیر از یکی دو محوطه بسیار مهم، ضعیف عمل کرده‌ایم. برای مثال، آثاری که از شهداد به دست آمده در موزه‌های کشورهای جنوب خلیج فارس به نام آنها به نمایش گذاشته شده است. من یک سال پیش به عمان رفتم و در موزه ملی آن ظروفی را دیدم که همگی متعلق به کنار صندل جیرفت هستند، ولی زیر همه آنها نوشته‌اند‌ تمدن عمانی و اطلاعاتی از این دست. خدایی ناکرده نمی‌خواهم وانمود کنم که کشورهای همسایه چیزی ندارند، قطعا آنها هم دارند، اما ما باید در معرفی آنچه‌ خودمان داریم بیشتر بکوشیم‌ و این کوشایی فقط با پژوهش‌های علمی در همه زمینه‌ها صورت می‌گیرد. امیدوارم که در آتیه کارها و تحقیقات باستان‌شناسی در بلوچستان نیز تقویت شود و آنگاه بتوانیم با کمک استادان انسان‌شناسی و مردم‌شناسی پژوهش‌های میان‌رشته‌ای انجام دهیم. چون کار ما تنها باستان‌شناسی نیست. کارهای میان‌رشته‌ای برای ما بسیار مهم است. باستان‌شناس باید خاک خاموش را به حرف درآورد و خاک هم به‌سختی حرف می‌زند‌.

الگویی برای پژوهش درباره اقوام ایران

در ادامه جلسه، مجری از دکتر ناصر فکوهی، انسان‌شناس و استاد دانشکده علوم اجتماعی در دانشگاه تهران و رئیس مؤسسه انسان‌شناسی و فرهنگ دعوت به ایراد سخن کرد. دکتر فکوهی با تأکید بر موضوع توسعه گفت: «ما در کشوری هستیم که غنای فرهنگی زیادی دارد. البته این جمله به ‌خودی خود کلیشه‌ای است، اما واقعیتی در آن نهفته است که شما باید آن را از شکل یک پتانسیل آکادمیک یا اسکولاستیک و مدرسی، به یک عملکرد اجتماعی تبدیل کنید. خیلی خوشحالم که اینجا دوستان بلوچ را می‌بینم که با لباس بلوچی آمده‌اند. به ایشان بسیار تبریک می‌گویم که هویت خودشان را کاملا آشکار نشان می‌دهند. من سال‌ها دوست داشتم با همین لباس‌های اقوام ایرانی به دانشگاه بروم اما همان دانشگاهی که از آن بازنشست شده‌ام اجازه این کار را نمی‌داد. با لباس‌های غربی -با اینکه این‌همه علیه غرب صحبت می‌شود- خیلی راحت‌تر می‌توان وارد دانشگاه شد.

این لباس‌هایی که همه ما پوشیده‌ایم همگی یادگار استعمار و غرب است. خب این در فرهنگ ما یک تراژدی است. من در بحثی که خواهم داشت، خواهم گفت که چطور یک گفتمان استعماری خود را در آدم‌های تحت سلطه‌اش درونی می‌کند. به حدی خود را درونی می‌کند که کسانی که ادعای مبارزه با گفتمان استعماری را دارند، خود تبدیل به ابزارهایی برای تداوم آن گفتمان استعماری می‌شوند. آن مثالی که من در مورد پوشیدن لباس اقوام ایرانی زدم، شوخی نبود. پوشیدن چنین لباسی برای استاد دانشگاه تهران غیرممکن است. جدا از مسائل دیگر آن، انگ اجتماعی به شما زده می‌شود. خب چرا باید چنین باشد؟ فقط هم مسئله لباس بلوچی نیست. شما اقوام مختلف ایران را دارید که هریک لباس و سنت‌های فرهنگی خود را دارند. این قضیه مربوط به 20 سال پیش است که ما در آنجا پیشنهادهای روشن و دقیق عملکردی برای آن داده بودیم. چطور می‌شود از فرهنگ‌های مختلف ایران به‌‌صورت مدرن استفاده کرد؟

چطور می‌شود اینها را تبدیل به اشیایی کرد که مردم از آنها استفاده می‌کنند؟ تجربه دردناکی که ما داشتیم، شما در سازمان‌هایی می‌بینید که در ایران از چندین سال پیش تحت عنوان مرکز مطالعات منطقه‌ای وجود داشتند. مثلا ما مرکز مطالعه فارس‌شناسی، گیلان‌شناسی، کرمان‌شناسی و‌... داشتیم. بعد سازمانی بنا شد به نام بنیاد ایران‌شناسی که من نیز سال‌ها در آنجا تدریس کرده‌ام. سپس دانشگاه تهران نیز یک رشته ایران‌شناسی ایجاد کرد و من در آن مورد هم یک مقاله مفصل نوشتم و گفتم که ساختار ایران‌شناسی اصولا یک ساختار استعماری است. یعنی زمانی که شما می‌گویید ایران‌شناسی دقیقا همان نقدی به آن وارد است که ادوارد سعید به شرق‌شناسی وارد می‌کند. یعنی‌ الگویی به شما می‌دهد که استعمار تعیین کرده است؛ مانند رابطه غرب در قرن‌های 18 و 19 با پیرامونی که به آن می‌گفت جهان سوم و اینها اصلا هیچ ربطی به یکدیگر نداشتند. 

چه ارتباطی میان چین، هند، ایران، مالزی، آفریقا و... است؟ اینها هر یک فرهنگ‌های خود را دارند. همه فرهنگ‌ها یک طرف بودند و غرب هم یک طرف‌. در انگلیسی این اصطلاح را به کار می‌برند: The West and the Rest. بعد می‌بینیم که این منطق در سیستم‌های ایران‌شناسی به‌ وسیله همان ایران‌شناسانی غالب می‌شود که آدم‌های بدی نبودند، اما استعماری بودند. الان ساختار موجود در سیستم بین‌المللی انسان‌شناسی، مردم‌شناسی، دانشگاه و‌... تداوم همین سیستم استعماری است. یعنی اگر آن موقع دولت‌های مرکزی جهان غرب بود و پیرامون آن جهان سومی قرار داشت، این وضعیت را منتقل کردند به دولت‌های مرکزی که خودشان ساخته بودند و پیرامون‌شان. یعنی ‌مرکزی ساخته شود به نام تهران و بقیه مناطق باید به این مرکز متصل شده و بر اساس آنچه‌ در آن می‌گذرد، همه چیزهای دیگر تعیین شود. یعنی الگو از مرکز به پیرامون داده شود. این از لحاظ شهری که من در آن تخصص دارم، فاجعه است. 

چنین است که شما طرح شهری بی‌هویت، ویران و بی‌سامان که بدترین صفت‌ها را می‌توانید برایش به کار ببرید مثل تهران را که هیچ‌چیز در آن اعم از معماری، طراحی شهری و‌... عادی نیست، الگو قرار ‌می‌دهید. هر اتفاقی در تهران می‌افتد، دو روز بعد آن را در شهرستان‌های مختلف می‌بینید. هر رویه‌ای را که در اینجا پیش گرفته می‌شود، می‌توان در مناطق مختلف ایران دید. به این ترتیب آن مرکز به یک الگوی مخرب تبدیل می‌شود و به جای آنکه چیزی را بسازد، همه‌چیز را تخریب می‌کند. در همان طرح ما از غنایی که در حوزه غذا وجود دارد صحبت کرده بودیم. این نکته اسباب خنده است که در همه جای ایران وقتی منو را می‌آورند، می‌پرسم منو برای چیست؟ می‌گویند برای اینکه انتخاب کنید. می‌گویم مگر شما چیزی جز چلو‌کباب و خورشت قیمه هم دارید؟ 

در بهترین حالت شاید یک غذای محلی هم داشته باشند، اما اغلب همان هم نیست. این یعنی فقر فرهنگی، یعنی مرکز غذاها و لباس‌های محلی را تخریب ‌یا موزه‌ای کرده‌اند. موزه‌های مردم‌شناسی که امروز در ایران وجود دارند، فاجعه‌اند. تعدادی آدمک عجیب‌و‌غریب درست کرده‌اند که به آدمیزاد شبیه نیستند و در حالات عجیب‌و‌غریب، لباس‌های محلی ‌تن آنها کرده‌اند. من همیشه گفته‌ام که شما لباس را از تن مردم درآورده‌اید، تن تعدادی آدمک مضحک پوشانده‌اید و مردم همان محل را هم می‌آورید که از آنها دیدن کنند. این کار یعنی فرهنگ را از چارچوب اصلی خارج‌کردن و قراردادن آن در موزه به بدترین شکل ممکن. این الگوی مرکز-پیرامونی که ما در ایران داریم، همان ایران‌شناسی است و چیزی است که در انسان‌شناسی در سطح جهان هم وجود دارد. در انسان‌شناسی هم یک الگوی مرکز-پیرامونی هست. اندیشمندان، نویسندگان و کسانی که دارند به قول خودشان روی جهان سوم کار می‌کنند، در مرکز و افراد مناطق مورد مطالعه در حاشیه قرار دارند. من مطمئنا به شما می‌گویم که در زبان‌های فرانسه و انگلیسی –که من با آنها آشنایی دارم و به همان دلایلی که گفتم 90‌ درصد منابع به این زبان‌هاست- چنین مجموعه‌ای وجود ندارد. بزرگ‌ترین‌شان مجموعه ایرانیکاست که آقای شهرنازدار تمام مقالاتش را ترجمه کردند و در نهایت یک جلد از این 22 جلد را شکل داده است. ایرانیکا معتبرترین منبعی است که وجود دارد. بنابراین منطق می‌گوید که معتبرترین منبع به زبان انگلیسی، یک‌بیست‌و‌دوم چیزی است که در سطح -به‌ قول آنها-‌ پیرامونی تولید شده است. همه این نکات باعث شده ‌این مجموعه بسیار باارزش و یک مدل باشد که به نظر من مدل ایران‌شناسی نیست. ایران‌شناسی این‌گونه عمل نمی‌کند. ایران‌شناسی به این صورت عمل می‌کند که ابتدا تمامی این داده‌ها را در 20، 30 مقاله ارائه می‌کند و می‌گوید بلوچستان همین است -‌این دقیقا کاری است که ایرانیکا هم کرده- و سپس آنها را در سطح اسکولاستیک و مدرسی نگه می‌دارد. اگر بخواهیم خیلی مؤدبانه صحبت کنیم، آنها را در سطح آکادمیک نگه می‌دارد. یعنی این کتابی است که باید بر طاقچه بگذارید و هرازگاهی آن را ورق بزنید. بحث اساسی این است که این کتاب‌ها چطور باید وارد سیستم اجتماعی شوند؟ چطور باید به یک تحقق اجتماعی مدرن برسند؟ به عبارتی دیگر نکات موجود در آنها چطور باید به فرهنگ روزمره‌ای تبدیل شود که تنها فرهنگ روزمره بلوچستان نباشد. من همان‌طورکه بارها در مقالات متعددی گفته‌ام، مخالف سرسخت فدرالیسم در ایران هستم. این را به‌وضوح بیان کرده‌ام. به دلیل اینکه پراکندگی قومی‌ای که در ایران وجود دارد، به‌هیچ‌وجه پراکندگی‌ای نیست که بتوان آن را در یک سیستم فدرال جمع کرد و بسیار فراتر از هر سیستم فدرالی است که شما می‌توانید تصور کنید. افزون بر این، تداوم‌های فرامرزی که در ایران وجود دارد از دیگر دلایل آن است؛ بلوچستان به طرف بلوچستان پاکستان، ترکمن‌ها به طرف ترکمنستان، آذربایجان به آذربایجان خارج از ایران‌ و‌... . چنین چیزی در ایران امکان‌پذیر نیست. اما ما معتقد‌یم و بارها تکرار کرده‌ایم که باید در سطح محلی زبان مادری تدریس و تشویق شود. این به معنای آموزش به زبان مادری نیست؛ این به معنای آموزشِ زبان مادری به‌صورت رسمی از مدارس ابتدایی تا دانشگاه است؛ به‌صورتی‌که کسانی که در این استان‌ها هستند، بتوانند از ابتدا دو‌زبانه باشند و زبان فارسی و مثلا بلوچی را به‌‌خوبی آموزش ببینند. پیشنهاد رادیکال‌تری که من داشتم، این بود که یک زبان بین‌المللی و حتی یک زبان محلی دوم نیز به آن افزوده شود. این اصلا یک پیشنهاد سوررئالیستی نیست؛ زیرا تمام مطالعات زبان‌شناسی و آموزشی نشان می‌دهد که کودک می‌تواند تا‌ 10‌سالگی چندین زبان را بدون هیچ لهجه‌ای یاد بگیرد. دومین مطالبه مسئله‌ای است تحت عنوان affirmative action که در سراسر دنیا درباره آن صحبت می‌شود، به معنای عمل مثبت که برخی آن را تبعیض مثبت نیز ترجمه می‌کنند. به زبان ساده، تبعیض مثبت یعنی سهمیه. یعنی برای گروه‌هایی که به دلیل موقعیت‌شان دچار محرومیت شده‌اند، باید سهمیه‌هایی در سیستم‌های مختلف در نظر گرفت؛ مانند کاری که در آمریکا برای سیاهپوستان و در همه جهان برای زنان انجام دادند. چون اگر این کار انجام نشود، فاصله ایجادشده هرگز نمی‌تواند به‌صورت عادی پر شود. مسئله دیگر، آزادی هویتی و برخورد با توهین‌های نژادی و قومی است که به نظر من باید بر آن تأکید بسیار شود. آزادی‌ای که سبب شود‌ افراد بتوانند از هویت خودشان استفاده کنند بدون آنکه انگ اجتماعی به آنها زده شود یا مورد تمسخر قرار بگیرند. البته این توهین‌ها درباره بلوچ‌ها چندان در ایران رایج نیست. هرچند هر‌گاه از بلوچستان نام برده می‌شود، به دنبال آن عبارت «استان محروم» را نیز به کار می‌برند. لازم نیست چنین چیزی گفته شود. اگر هم بگوییم استان محروم، تف سربالاست! چه کسی باعث محرومیت آن شده؟‌». فکوهی در ادامه به موضوع فرهنگ مرکزی و پیرامون پرداخت و گفت: «باید از آنهایی که مدام از فرهنگ مرکزی حرف می‌زنند، پرسید کدام فرهنگ مرکزی؟ در حقیقت ما فرهنگ مرکزی نداریم. شما فلاتی داغ دارید که هیچ موجودی نمی‌تواند در آن زندگی کند. از این فلات که بیرون بیایید، به اصفهان، کرمان، یزد، سبزه‌وار، بلوچستان و‌... می‌رسید. این فلات باعث شده ‌فرهنگی بسیار غنی در اطرافش شکل بگیرد. همان‌طورکه در غرب ایران، زاگرس در اطراف خود یک غنای فرهنگی، زبانی و‌... ایجاد کرده است. بنابراین اینها نکاتی است که سبب می‌شود این کتاب‌ها صرفا برای قرار‌گرفتن در کتابخانه نباشد. باید از اینها نتایجی گرفته و در سیستم اجتماعی استفاده شود. در این جلسه فرصت کافی برای بیان اینها ندارم، اما در همان طرح گفته‌ام و به‌صورت مقاله منتشر کرده‌ام که چگونه می‌توان این کار را انجام داد. فقط می‌خواهم تأکید کنم که این کار شدنی است و بحث را تمام کنم. من در جایگاه یک متخصص شهری می‌توانم به شما به‌سادگی بگویم که ما می‌توانیم از تمام هویت‌های ایرانی در تمام شهرهای ایران استفاده کنیم، برای اینکه به خود این شهرها هویت بدهیم‌ که در حال حاضر ندارند. برای مثال من به بندرعباس رفته بودم و آنجا نخل الکتریکی و شتر برقی گذاشته بودند! در‌حالی‌که آنجا شتر و نخل واقعی وجود دارد، اما به‌ علت فساد اداری، نخل را به نخل الکتریکی تبدیل کرده‌اند. یا خروس عظیم‌الجثه‌ای با چراغ درست کرده و کنار دریا گذاشته بودند! عکس‌هایش را دارم. این کارها سطح شعور تصمیم‌گیرندگان را نشان می‌دهد. نشانگر این است که اصلا نمی‌دانند چطور باید از فرهنگ‌های محلی استفاده کنند و در کل نمی‌دانند که ایران چیست. ایران همین است. ایران هیچ چیز نیست جز ترکیبی از ترک، بلوچ، کرمانی، شیرازی، عرب و اهل شهرهای دیگر مثل مشهد و... . بنابراین تکرار می‌کنم که فرهنگ بلوچ یکی از امتیازات بزرگی است که ما در این کشور داریم؛ همان‌طورکه فرهنگ عرب، ترک و... داریم. زبان فارسی نیز تنها متعلق به کسانی نیست که فقط فارسی صحبت می‌کنند. من در صحبت‌های آخرم از لوکلزیو نقل کردم که برنده جایزه نوبل است و می‌گوید: «زبان فرانسه صرفا متعلق به فرانسوی‌زبان‌ها نیست، بلکه متعلق به تمام کسانی است که به زبان فرانسه می‌نویسند، به آن کمک می‌کنند، به این زبان خود را بیان می‌کنند و.... زبان فارسی، به‌ویژه زبانی که الان من دارم صحبت می‌کنم، زبان قوم فارس نیست. ابتدا به این دلیل که اصلا قوم فارس نداریم و دوم به این علت که اگر تهرانی‌ها را قوم فارس در نظر بگیرید، زبان‌شان با زبانی که من دارم به آن حرف می‌زنم، یکسان نیست. بنابراین معتقدم ‌این زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است؛ همان‌طورکه بلوچی. بسیار تشکر می‌کنم از دوستانی که این مجموعه را تهیه کردند و توصیه می‌کنم ‌این الگویی برای استان‌ها و فرهنگ‌های دیگری قرار بگیرد که در ایران وجود دارد. توصیه می‌کنم خود را دست‌کم نگیرند. پیش‌تر گفتم بهترین منبع یعنی ایرانیکا، یک جلد از این 22 جلد شده است. در نتیجه ما باید از این منطق و تفکر استعماری خارج شویم. به همین منظور باید جهان را بشناسیم، بدون آنکه با جهان قطع رابطه، قهر و ستیز کنیم. باید با جهان وارد تعامل شویم و نشان دهیم که در اینجا کار انجام می‌شود، چنین کار بزرگی من ندیده‌ام در این سطح از علم و تخصص در سطح جهان انجام شده باشد. این عقده حقارتی را که‌ داریم ‌‌باید کنار بگذاریم. البته نباید با عقده خودبزرگ‌بینی کاذب جایگزینش کنیم، باید با نوعی روش درست علمی و فرهنگی به آن پاسخ دهیم. کاری که در این مجموعه انجام شده است.


انتشار یافته در شماره ۴۹۷۵ روزنامه شرق مورخ پنج‌شنبه ۲۴ آبان‌ماه ۱۴۰۳ صفحات ۷-۶